در ناگهاني ناگهان تر

نويسنده:شهاب الدين رهنما



آرام آرام مي آيم و کنارخستگي هميشگي ام مي نشينم .
آرام آرام مي آيم و تکيه مي دهم به همه ي لحظه هايي که از شاخسار عمرم پريده اند ؛تکيه مي دهم به لحظه هايي که با شتاب پريدند و مرا با اين همه ي دلواپسي ها تنها گذاشتند .
انسان اين موجود گريزناپذير از نعمت هاي نازنين خداوند ، گاه چنان در پنجه ي زمان اسير مي شود که انگار راهي براي پروازش از اين بندها فراهم
نيست .
انسان با خود قرارمي گذارد از همه ي اين دلواپسي ها ، آرام بگذرد ؛با خود قرار مي گذارد بي توجه از حمله هاي ناگهاني دلواپسي ،راه را بشناسد و عبور دهد ، همه ي اشتياق خويش را از کوچه هايي که تنهايي اش را ناديده مي گيرند و با او آواز نمي دهند ترانه هاي رهايي را !
با همه ي اشتياقي که در من تنيده است ، لحظه هايي دارم لبريز از باران دلواپسي ؛لحظه هايي دارم سرشار از ترانه هايي که ناقص متولد مي شوند ، ترانه هايي که ناگاه مي آيند و در ناگهاني ناگهان تر از هنگام تولدشان ، پرپر مي شوند !...
يا امام عصر !
بي تو و بي خنکاي حضورت بندها اسيرم مي خواهند و مچاله ام مي طلبند در دست هايي که از عطر حضور خداوند بي نصيبند .
چه داغي است بر دل هايي که ترانه خوان رجعت گام هاي آسماني ات هستند و با اين همه داغي که بردوش دل هايشان نشسته است ، باز اين تند باد زخم است که سمت نگاه نگرانشان مي وزد و هنوز بي نصيبند از خنکاي بهشتي حضورت در گستره ي زمين و زمان !
اي شکوه لحظه هاي بي قرار من !
اي بزرگ !
اي طراوت و طنين آبشار من !
دست من !
به سمت مهرباني شما هنوز هم گشوده مانده است
يا امام عصر !
اي بهار من !
منبع:ماهنامه قرآني ،ادبي و هنري باران(ش 164)